امید
شاخهء بشکسته ام امّا هنوز
از درخت خویشتن آویخته
باز هم دارم امید زندگی
گرچه بینی برگ و بارم ریخته
*
اندکی پیوند دارم با درخت
گه ز باران قطره یی – گه شبنمی
گرچه گردون بیش را از من گرفت
می توانم زنده ماندن با کمی
*
باغبان امروز- فردا می رسد
باز پیوندم دهد با اصل خویش
می برم از یاد اندوه فراق
در نشاط روزگار وصل خویش
*
بار دیگر سبز و خرّم می شوم
باز هم گل می کنم – بر می دهم
می نشیند باز بلبل در برم
نغمه های زندگی سر می دهم
*
ور نیامد سر فروتر می نهم
نا که دور ناخوشیها سر رسد
باز چون آدینه های پیشتر
خوش خوشک آن پیر دانا در رسد
*
آن که در من روزگار خرّمی
راستی را – استواری را ستود
سرفرازم دید با بار گران
بردباری – پایداری را ستود
*
گفت: بی زَخ، راست، محکم شاخه یی ست
زین توان نیکو عصایی ساختن
لیک شاخ زنده و پر بار را
از مروّت کی بود انداختن
*
چون جدا بیند مرا از اصل خویش
او سرود وصل خواهد داد سر
چون تهی بیند مرا از برگ و بار
چیند از شاخ امید خویش بر
*
بر سر و رویم کشد دستی زمهر
می روم با او عصایش می شوم
می نهم پا بر ره و سر در کفش
دستگیرش رهنمایش می شوم
*
ور نشد، آن شاعر آتش بیان
باز اندوه زمستانش خورد
چوبهای خشک را گرد آورد
هیزم از بهر زمستانش برد
*
عاقبت در یک شب تاریک و سرد
با من افروزد فروزان آتشی
گرم و روشن از فروغ و تابشم
سر کند شعری به یاد مهوشی
*
من سراپا روشنی- گرمی – امید
واژه های شعر او خواهم شدن
جاودان در گلشن شعر و ادب
گلبنی خوش رنگ و بو خواهم شدن
آصف فکرت
20 جولای 2005
شهر اتاوا
------------
بگذارکه دوســتـت بدارم
در باغ دلــم چنــان که دیــــدی
صـــد گلبن برگــزیــــــده دارم
وز هــر گلبن، اگــر بخواهـــی
بــس قصّـــــــۀ ناشـــنیده دارم
* * *
از خون دل من ا ســت کاینســان
این گلهـــا را شکـفتــــه بیـــــنی
گر ژرف نظـــــرکنی بسی داغ
در هـــر برگی نهفتـــــه بیــــنی
* * *
ای دوست خوش آمدی که خواهی
امــــــــروزتو هم گلـــی نشــانی
بنشــین که ببــــینمـــت، وگــــر نه
گل داغ دل ا ست اگـــر نمـــــانـی
* * *
گفتی که« بخواه چیزی از من!
باشــد که توانــــــــم و برآرم »
ای دوست! اگــر که می توانی،
بگــــــــذار که دوســتـت بدارم
اتاوا، 20 جون 2007
----------
شکرپاره ها
سه پاره است اگر
سه نــام دارد اگر
ز قند پارسیان تا زبان تاجیکان
زبان نغز دری
به کام من بخدا هر سه پاره شـــــــیرین است
سه پاره است ولی بیگمان ز یک شـکر است
آصف فکرت
اتاوا 25 جولای 2007
درس دبستان *
آن روز معلـّـم خواند:
« من آب روانسـتم
من آب روانــــستم
من راحت جانستم »
*
گر خواندن مطلب را
تقلــید توانســـــــــتم
مـن درس معلـّـم را
آن روز ند انســـــتم
*
پیرانه سرم عشقــت
در دل شرری افروخت
وان درس دبستان را
امروز به من آموخــت
*
من تشـــنۀ دیــــــدارم
ای آب روان مـــن
من پیـــکر بی جــانــم
ای راحــــت جـان من
آصف فکرت
اتاوا، 14 جون 2007
یکی از دروس قرائت فارســی دری در ســـــال دوم دبســـتان ـ
(مکتب موفق هرات، 1333 خورشیدی)با این بیت آغاز می شد:
من آب روانســـتم-- من راحت جانستم
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی