۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

امید

امید

شاخهء بشکسته ام امّا هنوز

از درخت خویشتن آویخته

باز هم دارم امید زندگی

گرچه بینی برگ و بارم ریخته

*

اندکی پیوند دارم با درخت

گه ز باران قطره یی – گه شبنمی

گرچه گردون بیش را از من گرفت

می توانم زنده ماندن با کمی

*

باغبان امروز- فردا می رسد

باز پیوندم دهد با اصل خویش

می برم از یاد اندوه فراق

در نشاط روزگار وصل خویش

*

بار دیگر سبز و خرّم می شوم

باز هم گل می کنم – بر می دهم

می نشیند باز بلبل در برم

نغمه های زندگی سر می دهم

*

ور نیامد سر فروتر می نهم

نا که دور ناخوشیها سر رسد

باز چون آدینه های پیشتر

خوش خوشک آن پیر دانا در رسد

*

آن که در من روزگار خرّمی

راستی را – استواری را ستود

سرفرازم دید با بار گران

بردباری – پایداری را ستود

*

گفت: بی زَخ، راست، محکم شاخه یی ست

زین توان نیکو عصایی ساختن

لیک شاخ زنده و پر بار را

از مروّت کی بود انداختن

*

چون جدا بیند مرا از اصل خویش

او سرود وصل خواهد داد سر

چون تهی بیند مرا از برگ و بار

چیند از شاخ امید خویش بر

*

بر سر و رویم کشد دستی زمهر

می روم با او عصایش می شوم

می نهم پا بر ره و سر در کفش

دستگیرش رهنمایش می شوم

*

ور نشد، آن شاعر آتش بیان

باز اندوه زمستانش خورد

چوبهای خشک را گرد آورد

هیزم از بهر زمستانش برد

*

عاقبت در یک شب تاریک و سرد

با من افروزد فروزان آتشی

گرم و روشن از فروغ و تابشم

سر کند شعری به یاد مهوشی

*

من سراپا روشنی- گرمی – امید

واژه های شعر او خواهم شدن

جاودان در گلشن شعر و ادب

گلبنی خوش رنگ و بو خواهم شدن

آصف فکرت

20 جولای 2005

شهر اتاوا

------------

بگذارکه دوســتـت بدارم

در باغ دلــم چنــان که دیــــدی

صـــد گلبن برگــزیــــــده دارم

وز هــر گلبن، اگــر بخواهـــی

بــس قصّـــــــۀ ناشـــنیده دارم

* * *

از خون دل من ا ســت کاینســان

این گلهـــا را شکـفتــــه بیـــــنی

گر ژرف نظـــــرکنی بسی داغ

در هـــر برگی نهفتـــــه بیــــنی

* * *

ای دوست خوش آمدی که خواهی

امــــــــروزتو هم گلـــی نشــانی

بنشــین که ببــــینمـــت، وگــــر نه

گل داغ دل ا ست اگـــر نمـــــانـی

* * *

گفتی که« بخواه چیزی از من!

باشــد که توانــــــــم و برآرم »

ای دوست! اگــر که می توانی،

بگــــــــذار که دوســتـت بدارم

آصف فکرت

اتاوا، 20 جون 2007

----------

شکرپاره ها

سه پاره است اگر

سه نــام دارد اگر

ز قند پارسیان تا زبان تاجیکان

زبان نغز دری

به کام من بخدا هر سه پاره شـــــــیرین است

سه پاره است ولی بیگمان ز یک شـکر است

آصف فکرت

اتاوا 25 جولای 2007

-----

درس دبستان *

آن روز معلـّـم خواند:

« من آب روانسـتم

من آب روانــــستم

من راحت جانستم »

*

گر خواندن مطلب را

تقلــید توانســـــــــتم

مـن درس معلـّـم را

آن روز ند انســـــتم

*

پیرانه سرم عشقــت

در دل شرری افروخت

وان درس دبستان را

امروز به من آموخــت

*

من تشـــنۀ دیــــــدارم

ای آب روان مـــن

من پیـــکر بی جــانــم

ای راحــــت جـان من

آصف فکرت

اتاوا، 14 جون 2007

یکی از دروس قرائت فارســی دری در ســـــال دوم دبســـتان ـ

(مکتب موفق هرات، 1333 خورشیدی)با این بیت آغاز می شد:

من آب روانســـتم-- من راحت جانستم

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی