صبح نـــــــشـــا بــور*
به اســتاد شــفیعی کــدکـنی
که مجموعهء دلنشین و گرانسنگ
هزارء دوم آهوی کوهی را مرحمت فرموده اند
----------------------------
بزرگا! دوستا! دانشورا! پاینده باشی
چنان کان پاکدل مرد خراسانی دعا می کرد یاران را:
الهی زنده باشی!
***
مدامت باد طبع اندر شکرریزی
همیشت آستین جود زیب شکّرآویزی
که از گنجینۀ دُرِ دری-
هزارۀ دوّمِ آهوی کوهی
دل افسرده شادان شد
و فانوس خیالم بار دیگر پرتو افشان شد
***
شنیدم من ز نای آهوی کوهی غریو شــیر
و از پیشانی او پرتوِ خورشید را دیدم
نمی گویم سخنهای تو را از دیگران بهتر – و لیکن خوب – فهمیدم
صریر خامه ات سرّ دلم را فاش گفت و نغز بشنیدم
***
بنال ای دوست، خاموشانه خوش نالیدنت نازم
بر اوج شعر نغز پارسی بالیدنت نازم
***
تو می نالی و من آزردۀ دردم
تو داری از زمستان قصّه، من افســـردۀ این پهنۀ توفانی و سردم
تو از آلاله می گویی و من غلتیده در خونم
تو از زنجیر می گویی و من پابستۀ زندان هارونم
سرشک خویش می بینم که می لغزد ز چشم تو
دل آزرده ام آرام می گیرد ز خشم تو
***
من و تو هر کجا بودیم و اکنون هرکجا هستیم
گر نزدیک و گر دوریم
غریبیم و به یک دستور مهجوریم
گر از شام هری بودیم، یا از صبح نیشـــــــابور
گریزان از شــبیـــم و تشـــنۀ نوریم
تهران، 24 میزان 1379-
-
آصف فکرت (نقل از مجلهء بخارا)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی