۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

صبح نـــــــشـــا بــور*

به اســتاد شــفیعی کــدکـنی

که مجموعهء دلنشین و گرانسنگ

هزارء دوم آهوی کوهی را مرحمت فرموده اند

----------------------------

بزرگا! دوستا! دانشورا! پاینده باشی

چنان کان پاکدل مرد خراسانی دعا می کرد یاران را:

الهی زنده باشی!

***

مدامت باد طبع اندر شکرریزی

همیشت آستین جود زیب شکّرآویزی

که از گنجینۀ دُرِ دری-

هزارۀ دوّمِ آهوی کوهی

دل افسرده شادان شد

و فانوس خیالم بار دیگر پرتو افشان شد

***

شنیدم من ز نای آهوی کوهی غریو شــیر

و از پیشانی او پرتوِ خورشید را دیدم

نمی گویم سخنهای تو را از دیگران بهتر – و لیکن خوب – فهمیدم

صریر خامه ات سرّ دلم را فاش گفت و نغز بشنیدم

***

بنال ای دوست، خاموشانه خوش نالیدنت نازم

بر اوج شعر نغز پارسی بالیدنت نازم

***

تو می نالی و من آزردۀ دردم

تو داری از زمستان قصّه، من افســـردۀ این پهنۀ توفانی و سردم

تو از آلاله می گویی و من غلتیده در خونم

تو از زنجیر می گویی و من پابستۀ زندان هارونم

سرشک خویش می بینم که می لغزد ز چشم تو

دل آزرده ام آرام می گیرد ز خشم تو

***

من و تو هر کجا بودیم و اکنون هرکجا هستیم

گر نزدیک و گر دوریم

غریبیم و به یک دستور مهجوریم

گر از شام هری بودیم، یا از صبح نیشـــــــابور

گریزان از شــبیـــم و تشـــنۀ نوریم

تهران، 24 میزان 1379-

-

آصف فکرت (نقل از مجلهء بخارا)


0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی