۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

نــــــــیا وران و پغمــــا ن

ده سال پیش یا که فزونتر

هر روز - هر نمازدگر

در کوچه های خاطره خیز نیاوران

می رفتم - این ترنّم بر لب:

"دل بسته ام ازان به هوای نیاوران

کز وی نسیم نکهت پغمانم آورد "

***

جویی و آب سرد و زلالی

غلتان ، دوان، ترانه سرایان، مست!

می رفت، لیک تند و شتابان

گفتی زبان موجش می گفت:

تا شهرری هنوز بسی راه مانده است!

***

گاهی، کنار جویی

دست لطیف کودک نازی

چون شهپری ز بال فرشته

بر آب می رسید و به دیوار می فشاند

دیوار و بوی کاهگلش

دل را سبک به آن سوی اعصار می کشاند

***

از رخنۀ خرابۀ دیوار

یا از در گشودۀ باغی

خاکستر درون اجاقی به گوش باد

زآدینه یی فسانه همی خواند

***

بر بازوی ستبر درختی - چه دیدنی!

تاریخدار نقشی - نقش گسسته یی

نقش دلی و تیری و نامی

گفتی که داشت رهگذران را

از روزگار دور

آمیخته به پند پیامی

***

تجدید خاطرات کهن را

دیروز دل کشاند مرا تا نیاوران

کو باغها؟ دریغ!

دیوارهای کاهگلی کو؟

کو آن درختهای ستبر کنار جوی؟

نه جوی، نه درخت، نه آبی

نه کودکی، نه رهگذری!

یادش بخیر:

لبخندی و سلامی وعصر شما بخیر!

بر جای آب و سبزه و باغ و گل و نســـــیم

پولاد بود و سنگ و سیاهی و قیر و دود!

وین آسمان دریغ که آن آسمان نبود!

گفتی نیاوران کهن را نشان نبود!

-

آصف فکرت

-


تهران، 4 میزان 1379-

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی