شاخ نبات
دل برده ز من چشم سیاهی به نگاهی
آتش زده بر خرمن عمرم رخ ماهی
ناگاه گرفتار شـــــــــدم بر ســر راهی
نه دیده خطا کرده نه دل راست گناهی
*
از بس که وفا کرد و شد از کرده پشیمان
یک چند دل از مهر بتان بود گریزان
اکنون که شــــود چــاره گر این دل نادان؟
کاین کودک معصوم فتادست به چاهی
*
هر روز که روی خوش آ ن ماه ببینم
تا شام ز هر گوشه گل عیش بچیـــنم
گر ساعتی امروز کنارش بنشــــــــینم
بیخود شوم از صحبت او هفته و ماهی
*
در مجمع شیرین سخنان شـــاخ نبات است
گلچهره و شیرین سخن و خوس حرکاتست
القصّه که جانبخش تر از آب حـــیات است
با من نگهـــــــش دار وفادار الـــــهی
آصف فکرت
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی