۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

شاخ نبات

دل برده ز من چشم سیاهی به نگاهی

آتش زده بر خرمن عمرم رخ ماهی

ناگاه گرفتار شـــــــــدم بر ســر راهی

نه دیده خطا کرده نه دل راست گناهی

*

از بس که وفا کرد و شد از کرده پشیمان

یک چند دل از مهر بتان بود گریزان

اکنون که شــــود چــاره گر این دل نادان؟

کاین کودک معصوم فتادست به چاهی

*

هر روز که روی خوش آ ن ماه ببینم

تا شام ز هر گوشه گل عیش بچیـــنم

گر ساعتی امروز کنارش بنشــــــــینم

بیخود شوم از صحبت او هفته و ماهی

*

در مجمع شیرین سخنان شـــاخ نبات است

گلچهره و شیرین سخن و خوس حرکاتست

القصّه که جانبخش تر از آب حـــیات است

با من نگهـــــــش دار وفادار الـــــهی

آصف فکرت

کابل ، تابستان1355

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی