۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

با شارل بودلر فرانسوی

درد

الهام از شارل بودلر

-

ای درد من اندیشه کن آرام آرام

خواهان شب بودی تو اینک می رسد شب

در چادر ظلمت بیارامند جمعی

جان گروهی آید از اندوه بر لب

*

آندم که دونان بیخود و غافل روانند

در زیر ضرب چوب دژخیمان لذّت

تا از بساط جشنهای بنده پرور

چینند میوه – میوۀ تلخ ندامت

*

ای درد با من سالهای مرده را بین

در جامه های کهنۀ ایوان گردون

اندوه را بنگر که بر لبها تبسّـــم

از ژرفنای آبها سر می کشد چون

*

خورشید اینک جان سپارد زیر ایوان

گویی که می پوشند مشرق را کفنها

بشنو عزیزم! بس دلاویز است بشنو

بشنو صدای دلنشین پای شب را...!

-

آصف فکرت

کابل – 10 ثور 1355

--------

زنـدگــی پیــشــین

الهام از شارل بودلر

-

نشستم روزگاری زیر این ایوان پهناور

که خورشیدش چو بر دریا همی تابید

هزاران رنگ می پاشید

*

ستونهای سترگش با شکوه و راست

شبانگاهان در آن ایوان همی آراست

هزاران دخمۀ تاریک خارایی

*

نگار آسمان بر پیکر امواج می لغزید

و دریا با تلاطمها

هزار آهنگ نیرومندرا

با رنگهای واپسینِ دلکش ِ خورشید

که بر چشمم همی تابید

همی آمیخت رمزآمیز و روحانــی

*

در آنجا زیستم آرام

درآنجا زیستم در دامن لذّت

در آنجا در سپهر لاجوردین

در شکوه موجها – در ژرف زیبایی

*

پرستاران ز چشمانم

چه غمخوارانه می جُستند، راز دردناکی را

که جانم را همی افسرد!

کابل- 27 جوزا 1355


--------

شکوهء ایکار*

الهام از شارل بودلر شاعر فرانسوی

-

ســـــبکبار و ســــعادتمــند و شاداب

گروهــی در کـنار روســـــــــــپیها

ولی مــن بازوان از هم گســـــــسته

که در آغــوش دیـــدم ابــر ها را

*

به گردون روشــــنان چشمک زنانند

بــه ژرف آســــــمان با نور امّــــید

ولی من سـوخته چــــشم و هراســـان

نمی بینم مگر یادی ز خورشــــــید

*

چه واهـی بود رؤیایم که بیـــــــــنم

که هستم برتر از کیهان نشــــــسته

کنون از آتشین چــشمان خورشـــید

همی بینــــــم پر و بــــالم گســــسته

*

کنون چون آب گشتم زآتش عــــشق

ز مــن دلــــــدادگان یادی نیـــــارند

دریغـــــا نیــــــست امّیدی که نامم

پـــس ار من بر ســر گورم نگارند

-

آصف فکرت

-

کابل- خزان 1355

------

عروج

الهام از شارل بودلر شاعر فرانسوی

-

خوش ســیر داری تـیزبال اندیــشهء من

گــه بر فراز درّه گه بر روی نـــیزار

گـــاهی ورای آفـــــتاب و مرز کیــهان

گه برتر از ابر و گهی بر اوج کهســار

*

مـردانه و مـــــستانه در ژرفای گردون

پر می گشایی همچو غواصی زبردست

مانـــــــند غوّاصــی که در آغوش دریا

از بازی امواج گردد بی خود و مست

*

خوش می روی دوراز فضای ناخوشایند

برگیــر از ناب هـــوای اوجهـــــــا کام

وان آتـــش رخشـــــــنده و پاک فلک را

همچون شــــرابی پاک و لاهوتی بیاشام

*

خوش آن که بتواند که آزاد و توانمــــــند

در پهنــــــــــهء آرام و روشن اوج گیرد

وز بار دوش هستی – این غمهای مدهش

یابد ســـــــــبکباری و آرامـــــــش پذیرد

*

خوشبخت آن کاندیشه هایش چون پرستو

پر می کشــــــند از وی به سوی آسمانها

خود بر فراز زندگی پر می گــــــــشاید

می خواند از دنیای گلها داســـــــــتانـها

-

آصف فکرت

-

کابل – بهار 1355

------------

موسیـــقی

الهام از شـــارل بودلر

بســا که نغمۀ چنگی

بســا که بانگ نیی یا نوای دلکش تــــاری

مرا ز ورطۀ غمهــــا همی برد به کناری

سوی ســـتارۀ مهتـــابیم

به زیر طاق مه و در اثیر پهناور

همی گشایم لنگر

*

چو بادبان سپرکرده سینه، بازنوردم

قطار پشتۀ امواج را، که تیرگی شب

نهان کند ز نگاهم

*

به جنب و جوش در آید درون جان و تن من

همه مصائب آن کشتیی که محمل درد است

چه بادهای مخــالف، چه بیم شــورش توفــان

همه درین دل گـرداب بـــی کران و مشوّش

همی دهنــــد تســــلاّ یـــم و همی شــــوم آرام

*

اگر که تـــار نـلرزد

اگر که چنگ نخواند

اگر که نـــای ننـــالد

همین سیاهی گرداب

بســـان آینه پیوســته در بـرابرم آرام

نشان همی دهدم نا امید و خسته و ناکام

کابل - 14 میزان 1355


0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی