با شارل بودلر فرانسوی
درد
الهام از شارل بودلر
-
ای درد من اندیشه کن آرام آرام
خواهان شب بودی تو اینک می رسد شب
در چادر ظلمت بیارامند جمعی
جان گروهی آید از اندوه بر لب
*
آندم که دونان بیخود و غافل روانند
در زیر ضرب چوب دژخیمان لذّت
تا از بساط جشنهای بنده پرور
چینند میوه – میوۀ تلخ ندامت
*
ای درد با من سالهای مرده را بین
در جامه های کهنۀ ایوان گردون
اندوه را بنگر که بر لبها تبسّـــم
از ژرفنای آبها سر می کشد چون
*
خورشید اینک جان سپارد زیر ایوان
گویی که می پوشند مشرق را کفنها
بشنو عزیزم! بس دلاویز است بشنو
بشنو صدای دلنشین پای شب را...!
-
آصف فکرت
کابل – 10 ثور 1355
--------
زنـدگــی پیــشــین
الهام از شارل بودلر
-
نشستم روزگاری زیر این ایوان پهناور
که خورشیدش چو بر دریا همی تابید
هزاران رنگ می پاشید
*
ستونهای سترگش با شکوه و راست
شبانگاهان در آن ایوان همی آراست
هزاران دخمۀ تاریک خارایی
*
نگار آسمان بر پیکر امواج می لغزید
و دریا با تلاطمها
هزار آهنگ نیرومندرا
با رنگهای واپسینِ دلکش ِ خورشید
که بر چشمم همی تابید
همی آمیخت رمزآمیز و روحانــی
*
در آنجا زیستم آرام
درآنجا زیستم در دامن لذّت
در آنجا در سپهر لاجوردین
در شکوه موجها – در ژرف زیبایی
*
پرستاران ز چشمانم
چه غمخوارانه می جُستند، راز دردناکی را
که جانم را همی افسرد!
کابل- 27 جوزا 1355
--------
شکوهء ایکار*
الهام از شارل بودلر شاعر فرانسوی
-
ســـــبکبار و ســــعادتمــند و شاداب
گروهــی در کـنار روســـــــــــپیها
ولی مــن بازوان از هم گســـــــسته
که در آغــوش دیـــدم ابــر ها را
*
به گردون روشــــنان چشمک زنانند
بــه ژرف آســــــمان با نور امّــــید
ولی من سـوخته چــــشم و هراســـان
نمی بینم مگر یادی ز خورشــــــید
*
چه واهـی بود رؤیایم که بیـــــــــنم
که هستم برتر از کیهان نشــــــسته
کنون از آتشین چــشمان خورشـــید
همی بینــــــم پر و بــــالم گســــسته
*
کنون چون آب گشتم زآتش عــــشق
ز مــن دلــــــدادگان یادی نیـــــارند
دریغـــــا نیــــــست امّیدی که نامم
پـــس ار من بر ســر گورم نگارند
-
آصف فکرت
-
کابل- خزان 1355
عروج
الهام از شارل بودلر شاعر فرانسوی
-
خوش ســیر داری تـیزبال اندیــشهء من
گــه بر فراز درّه گه بر روی نـــیزار
گـــاهی ورای آفـــــتاب و مرز کیــهان
گه برتر از ابر و گهی بر اوج کهســار
*
مـردانه و مـــــستانه در ژرفای گردون
پر می گشایی همچو غواصی زبردست
مانـــــــند غوّاصــی که در آغوش دریا
از بازی امواج گردد بی خود و مست
*
خوش می روی دوراز فضای ناخوشایند
برگیــر از ناب هـــوای اوجهـــــــا کام
وان آتـــش رخشـــــــنده و پاک فلک را
همچون شــــرابی پاک و لاهوتی بیاشام
*
خوش آن که بتواند که آزاد و توانمــــــند
در پهنــــــــــهء آرام و روشن اوج گیرد
وز بار دوش هستی – این غمهای مدهش
یابد ســـــــــبکباری و آرامـــــــش پذیرد
*
خوشبخت آن کاندیشه هایش چون پرستو
پر می کشــــــند از وی به سوی آسمانها
خود بر فراز زندگی پر می گــــــــشاید
می خواند از دنیای گلها داســـــــــتانـها
-
آصف فکرت
-
کابل – بهار 1355
------------
موسیـــقی
الهام از شـــارل بودلر
بســا که نغمۀ چنگی
بســا که بانگ نیی یا نوای دلکش تــــاری
مرا ز ورطۀ غمهــــا همی برد به کناری
سوی ســـتارۀ مهتـــابیم
به زیر طاق مه و در اثیر پهناور
همی گشایم لنگر
*
چو بادبان سپرکرده سینه، بازنوردم
قطار پشتۀ امواج را، که تیرگی شب
نهان کند ز نگاهم
*
به جنب و جوش در آید درون جان و تن من
همه مصائب آن کشتیی که محمل درد است
چه بادهای مخــالف، چه بیم شــورش توفــان
همه درین دل گـرداب بـــی کران و مشوّش
همی دهنــــد تســــلاّ یـــم و همی شــــوم آرام
*
اگر که تـــار نـلرزد
اگر که چنگ نخواند
اگر که نـــای ننـــالد
همین سیاهی گرداب
بســـان آینه پیوســته در بـرابرم آرام
نشان همی دهدم نا امید و خسته و ناکام
کابل - 14 میزان 1355
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی