۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

غزلها، حرف (ب)

غـــــــزل
تا سحرچشم به راه تو نشستم امشب
دربه روی همه با یاد تو بستم امشب
عهد با چشم تو أم بود که لب ترنکنم
عهد بگسـستی و من نیزگسستم امشب
لیک بی چشم تومی مایۀ صد غم گردید
جرعه یی خوردم و پیمانه شکستم امشب
دوختم دیده به تصویرتوچشمت می گفت
تو چه دانی که نظربازِ که هستم امشب
اشکم از دیده به رخسار تو لغزید آخر
آری این گونه بشد کار ز دستم امشب
سرو نازم توسرافراز کدامین چمنی
که من از دوری بالای تو پستم امشب
شب به امّید شد و صبح به حسرت برسید
وای فکرت که ز شب طرف نبستم امشب
.
آصف فکرت
اتاوا 2006
+=========+
دفتر حسن
زنده در عشق تو ام مانند نیـــــــلوفر در آب
موجهــــایم اوجها بخشــند در هر پیچ و تاب
آب هستی بخش، عشق خویش را ازمن مگیر
ساختی دریا نشین، مگذار در چنگ ســراب
زندگی بی عشق، شرح بدترین معنــای شب
بی نسیم و بی سـتاره، بی سحر، بی ماهتاب
این منم بنشسته اندر سایه ات بیــدار بخت؟
این تویی با آرزوهایی که میدیدم به خواب؟
بی نوا در دست تو مانند بــرگ از تـُــندباد
با نوا از چشــم تو همچون زمین از آفــتاب
در نشستن پیش تو محتاجــم و دارم درنگ
در گریز ازدست من مختاری وداری شتاب
عاشقان مستغنی اند ار با تو بنشــینند خوش
از سرود و ازسماع و از شراب و از کباب
دفترِحُسن تورا خوانده ست فکرت خط بخط
کم بدست آید چنین شــیرین کتاب مســتطاب
اتاوا- 13 خرداد 1391/4جون2012
آصف فکرت

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی